کد مطلب:80300 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:327

مفاخر عمرو بن عاص











ابن ابی الحدید می گوید: «زمخشری» در كتاب «ربیع الابرار» می نویسد: ما در عمروعاص «نابغه» نام داشت وی اسیری بود كه «عبدالله بن جدعان» او را در مكه خریده بود. او زنی آلوده و بی باك و بی پروا بود، عبدالله وی را آزاد ساخت. ابولهب، امیه بن خلف، هشام بن مغیره، ابوسفیان و عاص بن وائل با او آمیزش كردند عمرو از او متولد شد و هر كدام از این چند نفر مدعی بودند كه عمرو فرزند او است ولی مادرش با اینكه عمرو به ابوسفیان از همه شبیه تر بود، گفت: عمرو فرزند عاص است و این به خاطر كمكهای مالی بود كه عاص به او می نمود، ابوسفیان همواره می گفت: من تردید ندارم كه عمرو فرزند من است زیرا از نطفه ی من منعقد گردیده است![1].

عاص بن وائل كه به ظاهر پدر به حساب می آمد، از دشمنان سرسخت پیامبر و از كسانی بود كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را استهزا می نمود و آیه ی « انا كفیناك المستهزئین»[2] درباره ی او و همكارانش نازل شد.

عاص در اسلام به «ابتر» معروف بود زیرا همو بود كه درباره ی پیغمبر به قریش گفت: به زودی این «ابتر» خواهد مرد و خاطره اش فراموش خواهد شد این حرف را می زد چون رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پسر نداشت، خداوند سوره ی «كوثر» را نازل فرمود كه:

«ان شانئك هو الابتر» (دشمن توابتر خواهد بود).

عمرو نیز از كسانی بود كه همواره در مكه پیامبر را می آزرد و سنگ سر راه او می ریخت چون می دانست نیمه شبها پیغمبر برای طواف می رود و ممكن است در كوچه های تاریك صدمه ببیند او از كسانی بود كه در بین راه به زینب دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به هنگام مهاجرت به مدینه حمله كرد و او را اذیت كردند به طوری كه جنین زینب علیهاالسلام سقط شد و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از این موضوع سخت ناراحت گردید و به آنها نفرین نمود.

و نیز او بود كه اشعار فراوانی در مذمت پیامبر گفت و به بچه های مكه می آموخت تا موقعی كه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از جائی عبور می كرد با صدای بلند بخوانند. پیامبر در حالی كه در «حجر» نماز

[صفحه 159]

می خواند او را نفرین كرد و گفت:

«اللهم ان عمرو بن العاص هجانی و لست بشاعر، فالعنه بعدد ما هجانی»[3].

(خدایا عمرو بن عاص مرا هجو كرده و من شاعر نیستم، تو او را به تعداد كلماتی كه مرا هجو كرده، لعنت كن)، و همو بود كه از طرف قریش ماموریت یافت پادشاه حبشه را بر ضد مسلمانان مهاجر به آن كشور بشوراند.

امام با جمله: «ان یمنح القرم سبته» به جریانی اشاره كرده كه بین او و عمرو در صفین اتفاق افتاده چه اینكه عمرو به هنگام جنگ، ناگهان با امام روبرو شد مشاهده كرد كه الان ضربتی از امام علیه السلام به او خواهد رسید كه به عمرش پایان خواهد داد، راهی جز این به خاطرش نرسید كه خود را از مركب به زیر افكند و عورت خویش را مكشوف سازد در این صورت امام علیه السلام به او كاری نخواهد داشت، چنین كرد و امام از او روی گردانید و این لكه ننگ برای همیشه در تاریخ زندگی او ثبت شد.

«اما و الله انی لیمنعنی من اللعب ذكر الموت» (به خدا سوگند یاد مرگ مرا از بازی باز می دارد)

ابن ابی الحدید در این باره فصلی گشوده و راجع به مزاحهائی كه خلاف شرع نباشد، مطالبی آورده است. او درباره ی امام علیه السلام می گوید: اگر در تاریخ زندگی علی علیه السلام در زمان پیامبر تامل كنیم می بینیم كه علی علیه السلام اهل مزاح و شوخی نبوده و در كتب شیعه و سنی در این باره مطلبی ذكر نشده است. همچنین در زمان زمامداری ابوبكر و عمر و عثمان در كتابهای تاریخ از این مطلب سخنی به میان نیامده است بنابراین جائی برای سخن عمرو عاص باقی نمی ماند و شاید عمرو عاص این كلمه را از گفته «عمر» استفاده كرده در صورتی كه منظور عمر این بوده كه امام دارای اخلاقی نرم و طبعی انعطاف پذیر است نه اینكه او مزاح است. امام علیه السلام فراغتی نداشت تا اهل مزاح و شوخی باشد.

آنها با آن دشمنی اگر در امام علیه السلام عیب پیدا می كردند، اشاعه می دادند وانگهی این خود مدح امام است نه ذم او. و اگر امیرالمومنین علیه السلام سخت كوشش می كرد كه دشمنانش ندانسته به مدح او بپردازند راهی بهتر از این یافت نمی شد و در حقیقت آنها با عیب جوئی منزلت و مقام امام علیه السلام را بالا بردند آری امام ذوقی لطیف و اخلاقی نرم و ملایم و چهره بشاش و سخنی نیكو و قیافه ای گشاده داشت و این از فضائل و خصائص او بود.[4].

[صفحه 160]

3- نامه دیگر امام علیه السلام به عمرو عاص:

«فانك قد جعلت دینك تبعا لدنیا امرء ظاهر غیه، مهتوك ستره یشین الكریم بمجلسه و یسفه الحلیم بخلطته، فاتبعت اثره و طلبت فضله، اتباع الكلب للضرغام، یلوذ بمخالبه و ینتظر ما یلقی الیه من فضل فریسته، فاذهبت دنیاك و آخرتك و لو بالحق اخذت ادركت ما طلبت فان یمكنی الله منك و من ابن ابی سفیان اجزكما بما قدمتما و ان تعجزا و تبقیا فما امامكما شر لكما. و السلام»[5].

(تو دین خود را تابع كسی قرار داده ای كه گمراهی و ضلالتش آشكار است و پرده اش دریده! افراد با شخصیت و بزرگوار در همنشینی با او لكه دار می شوند، و انسان حلیم و عاقل با معاشرت با او به سفاهت و نادانی می گرایند. تو گام به جای قدم او گذاشتی، و بخشش او را خواستار گردیدی، همچون سگی كه به دنبال شیری برود، به چنگال او متكی شده و منتظر قسمتهای اضافی شكارش باشد كه به سوی او اندازد (تو با این كار) دنیا و آخرت خود را تباه كرده ای! در حالی كه اگر به حق می پیوستی آنچه می خواستی به آن می رسیدی. (زیرا كه استعداد آن را داری) پس (اكنون كه از حق روگردانده در گمراهی افتادی) اگر خدا مرا بر تو و پسر ابوسفیان مسلط ساخت كیفر آنچه انجام داده اید به شما خواهد داد، اما اگر حوادث به صورتی در آمد كه من آن قدرت را نیافتم و شما باقی ماندید آنچه در پیش دارید و در سرای آخرت برای شما مهیا شده بدتر است).

[صفحه 161]


صفحه 159، 160، 161.








    1. بنقل شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 6 ص 283.
    2. سوره الحجر، 95.
    3. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 6 ص 282.
    4. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 6 ص 328 به بعد.
    5. نهج البلاغه، نامه ی، 39.